سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

قرعه .....

سه شنبه 87 تیر 25 ساعت 5:10 عصر

شب از نیمه گذشته ....

رویای دیداری آسمانی را در زمین ترسیم کرده ام و قراری عرشی را در فرش گذاشته ام و بعد از سالیانی قرعه به نام افتاد ...

من و علی شبهایی را تا صبح با هم سرکرده بودیم و با چمران  گردنه های تند کردستان را به تردستی گذرانده بودیم ... و تصویری زنده از مقاومت عده ای سفید پوش سرخ آئیین را با سِحر آقا سید مرتضی آوینی نظاره کرده بودم . اکنون لحضات ناب وگرانی را به خاطر می آورم از آن روزها . روزهایی که همراه من با تمام داشته ها و نداشته اکنون آماده ی طواف می شوند .

علی سفر های زیادی به آنجا داشته و ما حصل آن را در کتاب حج به وسعت قابل تأملی گردآوری و به بیانی شیوا بیان کرده و به قول خودش » خواندن آن تورا در فهمیدن حج و لا اقل در اندیشیدن به حج اندکی بر انگیزد . اندکی ! و همین !‏نه بیشتر .»

در اندیشه نا هموار من نیز همین اندک هاست که کوه های عظیم می شود و نتیجه ی آن عزم های سترگ و قدرتمند ، که بر قله ی جبل النور در عرش کبریایی خودای خویش می ایستند و لبیک سر میدهند و انتظار لبیک میکشند تا بر آنها نیز در غار سیاه و تاریک انسان زمینی بودن ، ندایی آسمانی و نورانی ندا دهد ...

انسان تجمعی است از اندیشه های کوچک و بزرگ که بسان ساختمان ایدئولوژی خویش هستند از دور دیده می شوند .

حج نیز متشکل از ریز اندیشه هایی است که در ابعاد خود کوچک اما در مجموع نمایی از ساختمانی با شکوه وپر عظمت و مهم ، بزرگ ،‏سترگ و  تأثیر گذار و نورانی هست، و در دین اسلام نیز نقشی اساسی دارد.

 

عقیده دارم که -گاه-  عیارِ زمان است و انسان عیارش در بیگاهی ، و انها که آگاه شدند قبل از آگاهی ، در سرزمین بودن خویش بر گاه شدند و بر بی گاهی خویش سعی کردند .

مرحله ی قبل از آگاهی ،‏بی گاهی است ،‏عصیان است و به قول علی خروج از سکون و ثابت و ساکن ماندن ، و حج نفی سکون و همه مرداب هاست که آب های آزاده را می طلبد و آنها را از مرداب شدن می رهاند و گاه ماندن را بی گاه میکند و جاری میشود .

قبل از حرکتم کتاب علی را خواند ، نه همش ، بلکه فرازهایی به سان جرعه هایی از رودی خروشان که طعمی به دهانم دهد و اتش اشتیاقم را کمی آرام کند و انتظار زم زم را برایم مطلوب تر گرداند .

چه تعابیر زیبا و دلفریبی  ... و چقدر مناسب و کافی ، » شب و روز » ! این موش سیاه و سفید که ریسمان زندگی و عمر را می جود و کوتاهش میکند تا مرگ ... . با خود فکر کردم همدم من کدام یک از این دو اند ؟ شب یا روز ؟‏

و علی سهم بیشتری داشت . یادش به خیر شبهایی که با پیژامه کنار تنها تپشتی اتاق روی پتوی شبانگاهی خویش می نشست و اوراق پخش شده و قلم از نفس افتاده در دستان علی تمام زندگی و اندیشه و رویای او بودند. و تعهد و با ور و رسالت او . و همه در گرو آن موش سیاه ،‏یعنی شب .

و صبح تکرار بازی آن موش سفید ِ چالاک و سریع و پر زرق و برق و جویدنی تند تر که فاصله را تا مرگ کمتر و ریسمان عمر را کوتاه تر میکند .

مدتی بود که نتوانسته بودم ، و حال علی است که مرا به نوشتن دعوت کرده و اینک از او مینویسم و بر اساس ذهن آشفته و کنجکاو احرام بسته ای که تشنه تر از قبل به قصد دریا ، سفیدی احرام را قبول و به شوق چهار گوشِ مقدس گِرد ، نیت میکنم ...

و اکنون علی رکن من است و من در مقابل آن گوش یمانی .

علی مرکز حج است و مغایر با سکون و کرختی و پیری ، و دور شدن از تعفن مرداب وار بودنی ساکن و بی تأثیر و متأثر .

برای این مجال نوشتن بس است ، قصد طواف میکنم گرد علی .

از یمانی آغاز میکنم و به حطیم ختم ، تا شاید روزی میان این سعی ندای « انا بقیه الله ... »  علی را عالم بشنود . انشالله .

صبح است و نوبت موش سپید، و این یعنی سرعت جویدن بیشتر آن ریسمان همیشگی .

لبیک / الهم لبیک


ثبت به قلم : مسافر

نظر: [ نظر]


: لیست کامل یاداشت های این وبلاگ :